گمشده(قسمت¹⁰)

لوکهارت شنلش را پرت کرد و به صحبتش ادامه داد. او قرار بود بخاطر اتفاقات اخیر یک جلسه دوئل راه بیندازد. "خب خب حالا قراره به استاد درس معجون سازیتون خوش آمد بگم ،پروفسور اسنیپ!" همه اسلیترینی ها دست زدند و اسنیپ که معلوم بود از بودن در آنجا آزرده شده،به روی سکو آمد . آداب دوئل فقط همین بود《جلو رفتن،آوردن چوبدستی جلوی صورت،تعظیم کردن،رفتن به عقب، و حرکت اول که هر جادوگر عاقلی انجام میداد:خلاسلاح》اما وقتی لوکهارت چوبدستی اش را بالا آورد صورتش جوری بود انگار داشت کل ورد هایی که از یازده سالگی به یاد داشت را مرور میکرد. اما انگاری به قول جیمیاس وردی به جز "ابلیویت"(طلسم فراموشی) چیز دیگری در ذهن نداشت.

حرف از جیمیاس شد . او هنوز هم دشمن خونی آگ(مخفف آگوست،بمولا حوصله ندارم آگوست کامل بنویسم😐)و دراکو بود.اما هنوز هم می‌شد از تمام خزعبلاتی که میگفت،چندتا حرف حسابی شنید! پروفسور اسنیپ حتی لحظه ای به لوکهارت فرصت نداد و داد زد"اکسپلیارموس" و لوکهارت به چند متر عقبتر پرت شد .لوکهارت حتی تسلیم نشد‌. با چهره ای پررو تر جلو آمد و گفت" میدونستم می‌خواستید این طلسم رو اجرا کنید. اما دلم براتون سوخت. به هر حال ،باید برای یادگیری بهتر از دانش آموزان استفاده کنیم مگه نه؟" کمی مکث کرد و ادامه داد"پاتر! تو بیا!" اسنیپ که معلوم بود دست کمی از لوکهارت نداشت گفت"اشکال نداره از دانش آموزان خودم بیارم گیلدروی ؟مثلا تو.‌...مالفوی" دراکو بلند شد و به روی سکو حرکت کرد.

و اما دوئل،وقتی بعد چند بار ورد گفتن و تذکرات مکرر لوکهارت درباره ی "فقط خلا سلاح کنید فقط خلا سلاح کنید" که با شکست مواجه شد...دراکو که از عصبانیت چیزی برایش نمانده بود،طلسمی خواند و در همین حین،ماری از چوبدستی اش بیرون آمد و به سمت هری پاتر خزید .هری که چیزی برایش نمانده بود ،دهانش را باز کرد . چیزی که از دهانش بیرون آمد،چیزی جز صدای فس فس نبود. شاید اگر از جیپسی(همون یارو پسره سال سومی که اولای سال داشت راجب تالار اسرار صحبت می‌کرد.) بپرسید،میگوید"صدای فس فس آب شلنگ میداد:/" به هر حال، با آن کار کل اتاق ساکت شد و همه از تعجب انگشت به دهان گرفته بودند.در لحظه ی آخر،مار به سمت یکی از پسر های هافلپاف حرکت کرد.

انگاری هری داشت به مار دستور میداد که به جاستین حمله کند.‌ اگر پروفسور اسنیپ مانند فرشته ی نجات به موقع نرسیده بود حتما آن مار،جاستین را یک لقمه کرده بود...اگرچه بعضی ها همچین فکری را نمیکنند. وقتی همه از کلاس بیرون رفتند دراکو به سمت آگوست آمد و گفت "دیدی چجوری داشت حرف میزد؟" "اوهوم.ولی،بچه ها داشتن چی باهم میگفتند؟" "اون احمقا فکر میکنن پاتر وارث اسلیترینه. خنده داره!هری پاتر قهرمان شده وارث اسلیترین!" "پس یعنی تو..." "فکر میکنم یه مشکلی هست!اینجوری نگاه نکن آگ؛ خودمم گیج شدم آخه...بنظرم باید بشینیم ببینیم آخرش چی میشه" "مگه فیلم سه بعدیه دراکو؟من ماگل زاده ام اگه من هم بمی۹رم چی؟" "اون خاکو میبینی اون گوشه؟همونو آب بریز روش،گل بشه بگیر به سرت! ‌مگه نمیدونی تو اصیل زاده ای؟شاید والدینی که تورو به سرپرستی گرفتن ماگل باشن!"